مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

سالهای رنگین من

جبران مافات

نفس مامان این چند وقتی که نتونستم بیام تو وبت دلم میخواد جبران کنم و ازت بنویسم و عکس بزارم   ...
15 مرداد 1392

فرشته کوچولوی خونه ما

ناناز من عشق من این روزها این قدر شیرین شدی که از بودن با تو سیر نمیشم وقتی خوابی به تماشای صورت مثل فرشته ات میشینم وقتی بیدار میشی لبخند خدا رو میبینم وقتی تلویزیون نگاه میکنی عاشقانه تمنات میکنم نمیدونی چه دنیای زیبایی واسمون ساختی وروجک من .  واقعا مادر شدن با تمام سختی ها و دلواپسی ها زیباست حتی زمانی که فضولی هات به اوج خودش میرسه و من کلافه و سردرگم میشم یه لحظه که فکر میکنم من یه مادرم صبوریه که به سراغم میاد و جای عصبانیت میشینه. عاشقتم عاشقانه عاشقتم نفس مامان اینم چند تا عکس از شیرین کاریات اونم موقعی که تازه در حال جا به جا کردن وسایل تو خونه جدیدمونیم  مثلا میخوای خودت اب بخوری ببین که چه کار میکنی نازنینم ...
15 مرداد 1392

قصه نبودن

سلام اول به همه دوستای وبلاگی خوبم دوم سلام به دختر ناز و خوشکلم میخوام اول از همه با شمادوستای خوبم که تو این مدت جویای حالم بودید حرف بزنم . امروز خیلی خوشحالم چون  تونستم بیام تو این خونمون و با شما دوست جونا گپ وگفتی داشته باشم شاید باور تون نشه ولی خیلی دلم تنگ شده بود نمیدونستم ادمها میتونن بدون اینکه هم دیگه رو ببینن و از زندگی هم خبر داشته باشن به هم وایسته بشن دنیای عجیبیه بی شیله پیله بدون قر و پز بدون غیبت و تهمت بدون دلخوری با هم دوستیم و از شادی هم شاد و غصه هم غمناک میشیم این مدت که نبودم خیلی سرم شلوغ بود و اعصابم به هم ریخته اخه خیلی سریع اسباب کشی کردیم و تو خونه ایی اومدیم که هنوز مقداری کار داشت ولی باز ...
14 مرداد 1392